دیشب حبه داشت تلفنی با یک آدم فرضی حرف می زد:
سلام.چطوری؟ خوبی؟ خدافظ!
اینها را پشت سرِهم و تند و تند گفت و گوشی را قطع کرد-مثلا-
سین پرسید: با کی حرف میزدی؟
-داداشم!
اولین بار بود که این کلمه را از حبه می شنیدیم.
امروز سین را راضی کردم که برویم پارک.آنجا حبه یک پسربچه همسن و سال خودش را دیده بود و می گفت: داداشمه!
وقت رفتن میگفت: داداشم کجایی؟؟
از تصور اینکه یک پسر دیگری داشته باشم شبیه حبه توی دلم قند آب شد.
درباره این سایت